ردیف «بود» یا «شد»؟
مورد گفتوگو، همانا قصیدهی استاد رودکی (شکایت از پیری) است. ردیفِ آخر بیتِ آن شعر:
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم *** عصا بیار که وقتِ عصا و انبان...
«بود»؟ یا «شد»؟ (1)...
نخست، باید روشن کرد که ردیف، خود چیست؟
در «فرهنگ اصطلاحات ادبیاتشناسی» آمده است: «ردیف – یک یا دو لفظی که در آخر مصراعها یا بیتها، پس از قافیه، همیشه تکرار شده میآید». در این تعریف، اگرچه حدود ردیف با یک و دو واژه، محدود دانسته شده است، سه ویژگی آن یاد شده:
1. در پایان مصراع (بیت) میآید؛
2. پس از قافیه جا میگیرد؛
3. همیشه (تا پایان شعر) تکرار میشود.
و اما بهتر این است که بخش «ردیف» از کتاب «نظریهی ادبیات» نقل شود.
آن واژه و یا گروه واژههایی که پس از قافیه میآیند، ردیف نامیده میشوند. وظیفهی اساسی ردیف آن است که بار غایه (ایده) را میکشد، یعنی گوینده هدف اصلی خود را در ردیف میگزارد. خدمتِ مهم دیگر ردیف در یکلختیِ شعر است، یعنی ردیف است که یک شعر را به یک واحدِ یگانه تبدیل میکند، چراکه با یاری قافیه، تمام مصراعها را با همدیگر پیوند میزند.
ردیف، بیشترین از یک یا دو واژه عبارت میشود، گاهی از این بیشتر. چند رباعی نیز هست که از هر مصراع تنها یک واژه قافیه است و باقی – همه ردیف.
ردیف لزوم شعر نیست، بلکه صنعتِ آن میباشد، یعنی شاعر میتواند بدون رعایت ردیف هم شعر سراید. این صنعت بازآوردهی ایرانیان است، از ادبیات ما به خلقهای دیگر گذشته است. تخمینی میرود که ردیف در شعر، پیش از قافیه پدید آمده باشد، چرا که در بعضی تکههای باستانی ردیف هست و قافیه نیست. (2)
پرسش اینجاست که: ردیف را میتوان شکست؟ یا نه؟
پاسخی روشن به این معنی، دیده نمیشود. اما دانشمندان بزرگ ادبیات اجازت دادهاند که ردیف را میتوان تغییر داد. چنانچه علامهی طوسی، خواجه نصیرالدین نوشته است: «تکرارِ ردیف واجب بَوَد، مگر در ترجیعها، یا آنجا که شاعر به طریق بدعت ردیف بگرداند، یا ترک کند. و ذکرِ علت و عذر ایراد کند» (3) یعنی که ردیف را میتوان گرداند و یا حتی ترک کرد، به شرطی که علتْ گفته و عذر پیش آورده شود.
این خواجه بر ضرورتِ برگردانش هم اشاره کرده است: «و هر بدعت که مقبول و لطیف بود، نوعی از صنعت باشد» (4) یعنی که برگردانشِ ردیف، از شمارِ هنر است، به شرطی که پسندیده و لطیف باشد.
سخنشناسی دیگر، کمالالدین حسین واعظ کاشفی نیز همین معنی را تکرار کرده است: «و تکرارِ ردیف بر یک نسق واجب بُوَد. مگر آنجا که شاعر به طریق بدعت ردیف بگرداند و ذکر عذر و علت ایراد نماید. و هر بدعت که لطیف و مقبول باشد، آن را نوعی از صنعت میتوان گفت». (5)
سخنشناسِ بینظیرِ ما، امیر برهانالدین عطاءالله محمود حسینی نیشابوری همان معنی را در یک جملهی کوتاه، در این شکل به قلم داده است: «و هرگاه که ردیف مختلف شود، عیب است، مگر آنکه اشارتی بدان واقع شود». (6)
برای مثالِ برگردانشِ ردیف، در کتابهای کاشفی و عطاءالله پارهای از قصیدهی کمال اسماعیل اصفهانی نقل شده که مطلع آن این است:
سپیده دم که نسیم بهار میآمد *** نگاه کردم و دیدم که: یار میآمد!
ضمنِ سخن، ردیف از «میآمد» به «میآید» تغییر میکند، و شاعر عذر هم پیش میآورد:
ز بهر حال ز ماضی شدم به مستقبل *** که بر انام چنین خوشگوار میآید
زهی رسیده به جایی که پیشِ دانشِ تو *** همه نهانِ سپهر آشکار میآید.
بدین ترتیب، ردیف را میتوان دیگر کرد، با وجود دو شرط: یکی، بدعت باشد، و دیگری، خواننده را باید آگاه کرد، به معنی پوزش.
و اما شاعران گاهی شرط دوم را رعایت نمیکنند، یعنی عذر نمیپرسند. و این چندان هم ناشایسته نمینماید. مثالش، از ادبیات معاصر تاجیک - یک غزل استاد میرزا تورسونزاده:
چوپان به سرِ کوه و چریدن رمه دارد، *** از سنگ به خرسنگ جهیدن رمه دارد.
بوی گلِ کوهی و علفزارِ چراگاه *** در پنجهی باد است و دویدن رمه دارد.
چون ابر سفیدی که گرفتست فضا را ***چادر به سرِ سبزه کشیدن رمه دارد.
سرچشمه زند جوش، از آن بَرّه کند نوش *** از جوی صفابخش پریدن رمه دارد.
در دستِ شُبان چوب، خطابیست به دشمن *** گرگان به هراسند و رمیدن رمه دارد.
چوپان نگرد با نظر مهر به پایان *** از قلهی کُهسار خمیدن رمه دارد.
عشق و هوسِ دیدنِ این منظرِ زیبا *** من دارم و تو داری و دیدن همه دارد.
ردیف «رمه دارد» در مقطع به «همه دارد» تبدیل یافته و در جمعبندیِ معنیِ شعر تأثیری مفید رسانده است. اگر تصور کنیم که شاعر عذری هم پیش میآوَرْد؟ گمان میرود، آن تأثیر مثبتی که شعر دارد، از دست میداد.
و برمی گردیم بر سر شعر استاد رودکی: ردیفِ «بود» را به «شد» تبدیل کرده؟ یا نه؟
آیا میتوان پنداشت که آن خداوندِ سخن نیز از این امکان سود جسته و در مقطع قصیدهی دلآشوبِ «شکایت از پیری»:
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم *** عصا بیا که : وقت عصا و انبان...
... «شد» گفته باشد؟ بیگمان.
آیا دیگرگونی وزنئی که میانِ واژههای «بود» (-v) و «شد» (-) موجود میباشد، به این خلاصه خلل نمیرساند؟ گمان نمیرود. چراکه «شد» در آخر مصراع واقع گردیده است و میتواند نیم هجای معمولی را نداشته باشد. از سوی دیگر، این «کاستی» در آهنگ، به سود جمعبندیِ معنی شعر خدمت خواهد کرد.
در این صورت، شاعر چرا شرطِ آگاه کردن را به جای نیاورده است؟ آیا این رفتار، قبح شعر بشمار نمیآید؟ به باورِ بنده، این حُسنِ شعر است و استاد رودکی، دانسته این کار را کرده است. یعنی آگاهانه خواننده را آگاه نکرده است که ردیف را دیگر میکند. شاعر خواسته که تأثیر حسیِ شعر افزون باشد؛ و بر آن موفق هم شده است. وی خواسته خوانندهی خود را از زمانِ بالذت و با شوکتِ گذشتهی خود آگاه کند، و روی این تأکید به عمل آرد که: آن همه لذت و شوکت گذاشتهاند. و آن گذشته را در 33 بیت با 61 (!) «بود» به تکرار تأکید کرده، سپس، در پایان، در مقطع شعر، در یک بیت و یک بار (و آن هم واژهی آخرین از شعر) «شد» را میآرد و از زمان گذشته به حال میآید:
عصا بیار که وقت عصا و انبان شد!
پروفسور عبدالنبی ستارزاده همین شعر استاد رودکی را از نگاه استخوانبندی به پنج بخش جدا کردهاند. (7) و اما به نظر میرسد که شعر دو بخش دارد: همه بیتهای بالایی، یک بخش، تنها بیت پایانی، بخش دوم.
نکته اینجاست که این دو بخشِ قصیده، نه تنها بازگو کنندهی دو دورهی زندگی شاعر میباشد، بلکه آن مصادف هم هست با دو مرحلهی متفاوتِ تاریخ: اوج و تنزلِ دولتداریِ سامانیان. از درونِ دریغانامهی شاعر بزرگ صدای نوحهی او را نیز میتوان شنید؛ از شتابِ پُرسرعتِ دولتِ سامانیان به پایان، و شکستِ نزدیکِ این خاندان.
پینوشتها:
1. ارائه شده در: آیین بزرگداشت رودکی در فرهنگسرای جوان (خاوران)، 10 دی ماه 1380.
چاپ شده در: Furughi she'ri jānparvar. Dushanbe: Irfān, 1984, s. 11 – 18.
2. رحیم مسلمانیان قبادیانی، نظریهی ادبیات. کتاب درسی برای دانشگاهها. (دوشنبه، معارف، 1990). ص 255.
3. خواجه نصیرالدین طوسی. معیارالاشعار. (تهران، بینا، 1925). ص 204-205.
4. همان.
5. کمالالدین حسین واعظ کاشفی. بدایع الافکار فی صنایع الاشعار. (مسکو، ناؤکا، 1977). ص 28.
6. امیر برهانالدین عطاءالله محمود حسینی نیشابوری. رسالهی وافی در قواعد علم قوافی نسخهی خطی India Ofise، شمارهی 2930، برگ 28 ب.
7. Sattārzāda A. Sheri Rūdakī va muammāi tahlīli kalāmi manzum. "Sadāyi Sharq" 1979, Ng, s. 97.
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}